گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

یه مقدار عکس و مطلب

دخترکم سلام   نمی دونم چرا دیگه حس اینکه بیام و برات بنویسم رو از دست دادم یعنی تنبل شدم البته تو که اینقد شیطونی که وقت کمی برای خودم دارم و همش باید با تو باشم  دیگه خانمی شدی واسه خودت و تقریبا همه چیز رو میفهمی امااااااااااااااااااااااااااااا نمی دونم چرا افتادی رو لجبازی؟؟؟ کلییییییییییی منو میزنی   منم یه کی دو باری یه حالی بهت دادم و زدم رو دستت ولی عذاب وجدانی گرفتماااااااااااااااااااااا. هنوز برای لج باززی زوده باید از 2 سال به بعد این جوری باشه ولی مثل اینکه تو زودتر شروع کردی و میخوای همه کارار رو خودت انجام بدی . راستیییییی دیشب رفتیم برج میلاد و با مار عکس انداختیم   تو هم که بر عکس مامانت ...
5 مرداد 1393

ما برگشتیم

بالاخره بعد از یه غیبت طولانی اومدم تا برات بنویسم:"   خب الان 21 ماهت شده و خدا رو شکر هنوز داری شیر مامان رو میخوری خیلی ها هی میگن از شیر بگیرمت ولی من مصمم و با پر جا هستم و تا 2 سالگی ادامه می دم. ماشااله به این زبون شیرینت که دقیقا هر روز یه کلمه جدید میگی بیشتر کلمه ها رو اشتباه میگی ولی من میفهمم که چی میخوای   به هندونه میگی سینک به قاشق میگی بمو به داغ میگش گاخ  به شیر مامان میگی ام عاشق ان هستی که مامان پشه بکشه اینقد میخندی که نفست بالا نمیاد اخه عسلم این کجاش خنده داره؟ خب تو این مدت هم که نیومدم اپ کنم یا وقت نمیکردم یا درگیر اتلیه بودم ولی همیشه می اومدم و چک میکردم نفسمیییییییییییی ...
30 خرداد 1393

عیدت مبارک دخترم

دختر نازم سال 1393 را بهت تبریک میگم این دومین بهار زندگیت هست و من غرق خوشحالی از حضورت در کنار خودم.   خب اینقد تو عید سرمون شلوغ بود که فقط  میومدم چک میکردم و میرفتم دیدم اگه الانم برات پست نزارم دیگه تا آخر این ماه بازم وقت نمیشه. برات آرزوی ............. نمیدونم فقط میتونم بگم برات یه عالمه آرزوهای خوب دارم عروسکم         اینم پارسال         ...
18 فروردين 1393

18 ماهگی ، واکسن خفن ، و .....

دخمل گلم سلاممممممممممممم   یعنی اینقد کار دارم ، اینقد کار دارم که نگو و نپرس عزیم به خاطر همین دیر دیر اپ میکنم خب بگذریم اول از همه 18 ماهگیت مبارکککککککککککک 1 سال و نیمه شدی عزیز دل مامان مثل برق و باد گذشت واکسن 18 ماهگی رو هم که نگو درست مثل اولین واکسنت بود . ساعت 8 صبح که رفتیم پاستور دو تا واکسن خوشگل یکی تو دستت و یکی هم تو پای کوچولوت زد و چون بزرگ شدی به سختی تونستم کنترلت کنم. چقدم زود اثر کرد از ساعت 1 ظهر تب و دردت شروع شد .الش لات بازی درآوردی پا شدی تند تند راه رفتی بعدش دیدی نهههههههههههههههههههههه مثل اینکه پات درد میکنه که دیگه فقط تو بغلم بودی و پات رو نشون میدادی و هی میگفتی اوخخخ...
27 اسفند 1392

امان از دندون

سلام نفسسسسسسسمممم   دخمل 17 ماهه من پارسال این موقع اینقد کوجولو بودی که که حتی من و بابا محمد فکرشم نمیکردیم که الان تو بتونی از میز بری بالا صندلی تو خودت بلند کنی و راه ببریش قاشق رو خودت بگیری دسست همراه من همه جا رو گردگیری کنی حتی زمین رو هم دستمال میکشی و اون وسط ها گیر میدی به من و میگی سرت رو بیار پایین و تند تند سر منو هم دستمال میکشی. و اماااااااااااااااااااا ماجرای دندون   حدود2 ماه پیش بود که شذیذا اسهال شدی  بردیمت دکتر و هیج مشکلی خدا رو شکر نداشتی و بعدش فهمیدم که 4 تا دندون کرسی دراوردی ولی دندونای نیشت خالی بود   از پننج شنبه شب هم که تب شدیدی کردی و همش بیقرار ...
5 اسفند 1392

چند تا عکس

گل 16 ماهه من باخره اومدم تا برات یه کم عکس اپ کنم   گلبرگ و مامانش در سن 9 ماهگی         گلبرگ عاشق ایمه که این سبد رو بزاره رو سرش و بره جلوی آنو (به زبان گلبرگ یعنی آینه)     گلبرگ در حال خالی کردن کشوهای آشپزخونه اینجا هم سایه خودتو پیدا کرده بودی و باهاش بای بای میکردی گلبرگ و آیو ( الو) فکر کنم تازه از خواب پا شده بودی      اهان عاشق این عکستم. یه روز دیدم نیستی هی صدات کردم اصلا صدایی ازت نمی اومد همه جا رو گشتم یه دفعه دیدم رفتی رو این سبد نشستی تا منو دیدی خودتو شکل موش کردی منم که ماشااله ...
6 بهمن 1392

دخمل بد اخلاق من

گل قشنگ مامان خیلی وقته نیومدم و برات بنویسم اخه مدتیه که درگیر اتلیه بودیم و به خاطر شب یلدا سرمون شلوغ بود.   ولی امااااان از دست تو . چرا نمیدونم چطور شده که زدن رو یاد گرفتی و بیشتر وقتها بیشتر ادما رو میزنی حتی من و بابایی رو . منم یکی دوبار زدم روی دستت که کارت رو تکرار نکنی اما تو خیلی خونسرررررد یه نگاهی به دستت انداختی و رفتی سراغ بازیت. نمیدونم چی کار کنم از سرت بیفته. حتی چند روز پیش پای کوچولوت زخم شده بود هر وقت میدیدیش پاتو میزدیش. خودت جای زخم پاتو میزدی و تند تند میگفتی آآآآآ از این کارت فیلم هم گرفتم. ولی کلا خیلییییی مهربونی و خندانی عزیز دلم. 2 هفته دیگه هم 16 ماهت پر میشهههههه. کلمه هایی که میگی: آنو:...
15 دی 1392

15 ماهگی

امروز: 24 آذر 1392 : هشتمین سالگرد ازدواج ما: 15 ماهگی گلبرگ حاصل ازدواج ما   واییییییییییییییییی به این سرعت 8 سال گذشت انگار همین دیروز بود خواستگاری ..... انگار همین دیروز بود که تو به دنیا اومدی .... و امروز 15 ماهگیت رو با هم جشن گرفتیم اصلا نمیدونم چی بگم فقط میشه گفت کاش میشد بیشتر توی این لحظه ها و روزها مکث کرد و لذت برد فقط تنها کاری که میکنم اینه که تک تک لحظه ها رو با دوربین فیلم و عکس ثبت کنم فکر کنم به اندازه تمام عمر من عکس داشته باشی و من خوشحالم........
24 آذر 1392

14 ماه عشق

فرشته کوچولوی من   14 ماه زیبا از به دنیا امدنت گذشت و چه زود ...............   اینقد شیرینی که گاهی وقتها با خودم میگم یه نی نی یه دیگه این شیرینی رو کامل تر میکنه و بعضی وقتها هم میگم نههههههههههههههههههههه گلبرگ باید یه دونه باشهههههههههههههه   ولی باور کن اگه تمام شرایط جور بود  به فکر  یه نی نی دیگه میوفتادم ولی حیف .....    آخه همیشه میگفتم که من 2 تا نینی نیخوام با فاصله سنی کم .   حالا فعلا از پس تو یکی بر بیام خودش خیلیه.      
25 آبان 1392