گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

ماهگی13

گل مامان توی 12 ماهگی راه افتادی و اما توی 13 ماهگی:   کلماتی که میگی: بابا مامان آگا(اقا) نی نی ایو (الو) ام (می می) که خودت این اسم روش گذاشتی  و تازگیها هم که مامان بزرگ بهت جیز رو یاد داده و تا توی هر آشپزخونه ای میری به همه چیز میگی جییزززززززززززز البته به جز آشپزخونه خودمون یه کار جالبی که تازگیها بهش عکس العمل نشون میدی اینکه وقتی به عروسکات شیر میدم زودی میای و اونا رو میزنی کنار رو خودت شروع میکینی تند تند شیر خوردن قربوننننننننتتتتتتت برم که داری حس مالکیت رو میشناسی. عروسکمییییییییییییییییییییییی عروسک   ...
2 آبان 1392

راه رفتن

به به گل مامان بالاخره در سن 12 ماه و نیم راه افتادی ماشااله دیگه نمی خوای یه لحظه هم بشینی و کلا باید دنبالت منم راه بیفتم هر چند که 4 دست و پا هم میرفتی همین داستان بود فقط کم مونده از دیوار راست بری بالا که اگه اینطوری پیش بری فکر کنم حتما این کار رو هم انجام بدی   آخه تو دخملییییییییی چرا اینقد شیطونیییییی   ...
2 آبان 1392

آتلیه دایی علی (اتلیه کودک شایان)

عروسک قشنگ من بالاخره دایی علی آتلیه اش رو راه اندازی کرد . اینقد من تو رو اتلیه بردم تا دایی علی هوس کرد که خوذش این کار رو انجام بده و بعد از دوره دیدن در آتلیه سها بالاخره این کار رو کرد. و تو هم شدی مدل دایی. گلبرگم براش دعا کن تا کارش بگیره آخه خدا حرف تو رو بیشتر گوش میکنه و یهههههههههههههههههه تشکر ویژه از بابا بزرگ ( بابای مهربون خودم) که اینقد کمکش کرد هم مالی هم جانی هم ............. همه جوره دیگههههههههههههه. بابای عزیزم دستت درد نکنه. دوستای عزیزم از همتون دعوت میکنم تا به آتلیه ما تشریف بیاورید.   اینم نمونه هاش :         اینم گلبرگ و...
14 مهر 1392

تولد تولد تولدت مبارک

عششششششششششششققققققمممممممممممم   امروز تولدتهههههههههههه   تولدت مبارک نفسم پپارسال این موفع تو چه وضعی بودم و الان تو چه وضعی     مهمون دارم بعدا میام و همه چی رو میگم   گلبرگ جان تا این لحظه 1 سال و  0 ماه و 0 هفته و 0 روز دارد           ...
14 مهر 1392

یه عالمه خبر

دردونه مامان عسلم دیر دیر میام برای آپ لود چون: 1 برای تولدت مجبور بودم 2 تا مهمونی بگیرم یکی برا خانواده خودم ودیگری برا خانواده بابایی 2  دایی علی آتلیه کودک زده و منم دارم بهش کمک میکنیم و تقریبا تمام وقتم پر است و قراره که من و شما هم بریم آتلیه دایی علی و مشغول به کار بشیم. 3 واکسن 1 سالگیت 2 روز مارو درگیر خودش کرد چون یه روز ساعت 12 رفتیم پاستور و گفت برید فردا بیایید واکسن 1 سالگی فقط تا ساعت 10 صبحه 4 به مکه رفتن مامان جونت ( مامان بابا) که هفته پیش بود. 5 چند تا هم عروسی و مهمونی دعوت بودم که اونم کلی وقت گیر بود برام 6 مهمتر از همه اینکه شما خیلی شیطونی و باید 4 چشمی مواظبت باشم ...
14 مهر 1392

دندون 5 و 6

گلم یادم رفت بنویسم از رشت که داشتیم بر میگشتیم توی راه تو تب کرده بودی و منم همش میگفتم که وای بازم دخترم چشم خورد تا اینکه بعد از 2 روز که تبت قطع شد دیدم 2 تا دندون نیش بالات هم زده بیرون مبارکت باشههههههههههههههههههه اینم عکسش   ...
21 شهريور 1392

خبر خبر

عروسک قشنگم رو پاهای قشنگش می ایسته.   16 شهریور ماه بود که جلوی صورتم وایسوندمت و گفتم گلبرگ از تل روی سر مامان بردار بعد احساس کردم که روی پاهات تعادل داری .یهو ولت کردم و شروع کردم به شمردن 10 ثانیه وایسادی و هر روز که میگذره ثانیه هاش بیشتر میشه. قربوننننننننننننننننننننننننننننن اون پاهای ناز و کوجولوت برم من.     ...
21 شهريور 1392

روزت مبارک دخترم

نفس مامان روزت مبارک عزیزم امروز شنبه 16 شهریور ماه روز تولد حضرت معصومه است و روز دختر. یعنی مثل برق و باد گذشت پارسال این موقع 2 روز بود که تو به دنیا اومدی و من توی بیمارستان بودم . وقتی بابابزرگ (بابای خودم)میخواست اذان توی گوشت بگه مامان جونت (مامان بابا) گفت که اسمشو بگید فاطمه ولی من سریع گفتم نه فردا تولد حضرت معصومه هست و من میخوام توی گوشش به نام معصومه اذان بگید وای چه لحظه هایی بود و من از استرس داشتم میمردم آخه بابابزرگ دستش میلرزه و من همش میترسیدم که تو از دستش بیفتی. چه زود و چه شیرین گذشت................ دخترم روزت مبارک   ...
16 شهريور 1392

مقداری عکس

عسلم چند وقتیه که عکس نزاشتم اینها رو هم خیلی وقته که تصمیم داشتم بزارم گلبرگ 7 ماهه     گلبرگ 8 و نیم ماهه   گلبرگ 9 ماهه           گلبرگ 10 ماهه: عزیزم چون هوا خوبه تقریبا هفته ای 2 بار میریم رو بالکن و افتاب میگیرم                   یعنی نفس منییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...
8 شهريور 1392

9 مرداد تولد مامان مزگان

عروسک خوشگل من میدونم کلی از تولدم گذشته اخه اینترنت ندارم امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   کلی عکسای جالب گرفتم همون لباسای بارداری رو پوشیدم و تو رو تو بغلم گرفتم و مثل همون مدلهای پارسال با این تفاوت که پارسال با یه دل قلنبه بودم و امسال تو تو بغلم  خدا رو 1000000000000000000000000000 هزار مرتبه به خاطر وجودت شکر میکنم که تمام زندگی منو پر از گلبرگ کرده.  
22 مرداد 1392