گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

واکسن 4 ماهگی

دختر مظلوم من عشق من. دیروز با دایی علی رفتیم پاستور و واکسن 4 ماهگی رو زدیم. من خیلی میترسیدم چون شنیده بودم که واکسن 4 ماهگی خیلی اذیت میکنه بچه ها رو .ولی خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی اولش تا پاتو تکون میدادی گریه میکردی دست دایی علی هم درد نکنه که همش تو رو راه میبرد تا ساکت بشی بعدشم فقط تب خفیفی داشتی و منم مرتب بهت قطره میدادم ولی ساعت 5 صبح از درد و تب بیدار شدی و گریه و ناله میکردی و بابایی همک رات میبرد تا ساکت بشی آخه تا ساکت نمیشدی شیر هم نمیخوردی. الهی قربون اون ناله هات برم. خوب رفت تا واکسن 6 ماهگی که 26 اسفند باید بزنم یعنی یه جورایی شب عید...  
25 دی 1391

پارسال این موقع......

عشقم پازسال این موقع بود که فهمیدم تو تو دلم خونه کردی. دقیقا امروز یعنی 19 در ماه بود که وقتی داشتم از کلاس ILTS برمیگشتم یه بی بی چک خریدم و اومدم خونه و زودی امتحانش کردم و دیدیم بلهههههههههههههههه شما تشریف فرما شدین. البته شک داشتم چون از قبل برنامه ریزی کرده بودم و پری هم نشده بودم. خلاصه درست یکسال از مامان شدنم گذشت. و چه زیباست این حس قشنگ....بازم اشکام داره میاد.
19 دی 1391

اولین غلت

دخمل زرنگم الان یعنی 12 دی ماه 1391 درست در سن 3 ماه نیم اولیت غلت رو بدون کمک زدی هورااااااااااااااااااااااااااااااااا
12 دی 1391

اولین اصلاح مو

گلبرگم جمعه یعنی 7 دی ماه 1391 برای اولین بار چتری موهاتو کوتاه کردم. همه به من میگن کل موهاشو کوتاه کن تا جون بگیره ولی من به حرف هیچکس گوش نمیکنم آخه میخوام موهاتو بلند کنم . اینک عکی قبل و بعد از اصلاح.   قبل از اصلاح     بعد از اصلاح       هه هه هه مبارک باشههههههههههههههه ...
11 دی 1391

شب یلدا

دخمل کوچولوی من سلام امسال اولین شب یلدات رو گذروندی و پارسال هنوز من نفهمیده بودم که شما تو وچودمی. امسال رفتیم خونه خاله مینا .خوب بود خوش گذشت همه با تو عکس مینداختن. نازنینم برای من هم امسال یه جور دیگه بود. سال دیگه ایشاله تا شب یلدا راه می افتی.   اینم گلبرگی توی میوه های شب چله     ...
11 دی 1391

3 ماهگی

گلبرگ جان تا این لحظه (24 دی ماه 1391 ) سه ماه سن دارد کارهایی که گلبرگی در 3 ماهگی انجام میده به طور ارادی اشیا رو میگیره غلت هنوز نمی زنه ولی به پهلو میشه انگشتاشو تا مج میکنه تو حلقش کلماتی که میگه : آگا. اونقه. و اینقد اگا اگا میکنه که باباش شاکی شده و میگه مگه من این آگا رو پیدا نکنم. وقتی سوار تاب میشه خودشو هل میده جلو.و وقتی تو بغل هم میاد مین کار رو میکنه. شصت پاشو میگیره و دستاشو میرشونه به پاش. کلی آب دهان میریزه. مامانشو در اواسط سه ماهگی شناخته و داره کم کم غریبی میکنه. گردنشو تا 45 درجه نگه میداره.    
9 دی 1391

3 ماهگی و سالگرد ازدواج ما

دخمل 3 ماهه من عزیز دلم 24 آذر 3 ماهه شدی تازه 24 آذر 7 سالگرد ازدواج ما هم بود و دوباره شال و کلاه کردیم و رفتیم گردش با سمیرا اینا. کادویی هم که گرفتم میدونی چی بود؟قراره بابایی ما رو ببره کیش..... آخ جون. میخواستم ازت کلی عکس بندازم بزارم ولی چون شوفاژ خونمون خراب شده اومدیم یه چند روزی خونه مامان بزرگ. هر وقت رفتم خونه برات عکسا رو میزارم هزاررررررررررررررررررررررررررررر تتتتتتتتتتتتتتتتاااااااااااااااااااا دوست دارم  
26 آذر 1391