گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

فقط 3 روز دیگه.....

نی نی جونم بازم رفتم دکتر و باز گفت که فقط تا 5 شنبه وقت داری  و گرنه جمعه صبح باید بستری بشم . این چند روز کارم فقط گریه بود ولی دیگه از امروز با خودمو خدای خودم کنار اومدمو به خدا گفتم خدایا هر چی که خودت صلاح میدونی. دیگه همه چیزو واگذار کردم به خودت خدا جونم. عروسکم تو هم دختر خوبی باش و راضی باش به رضای خدا. نمیدونیم چی پیش میاد هنوز 3 روز دیگه وقت داریم 5 شنبه میام و برات مینویسم.  
21 شهريور 1391

آخرین روزها

نفس مامانی الان که داریم برات می نویسم خونه مامان هستم (مامان بزرگ) چون دیگه ما و تو داریم به روزای آخر نزدیک می شیم و هر لحظه ممکنه که مامانی دردش بگیره . آخه الام اول هفته 39 هستیم و دکتر بعد از اون معاینه مزخرف، آخرین تایم موندن شما تو دل منو پنجشنبه هفته دیگه اعلام کرده .گفته اگه نی نی نیاد باید یه بار دیگه معاینه بشم و بعد مامانی بستری بشه و آمپول فشار................ تو رو خدا دخترم نزار کار به اونجا ها برسه من دوست دارم تو به صورت کاملا طبیعی دنیا بیای. الهی برات بمیرم که جات حسابی تنگ شده و تکونات کم. یه ذره دیگه هم صبر کنیم تو میای بیرون .
16 شهريور 1391

سی و پنج هفته س که با همیم

گلبرگ جان 35 هفته و 2 روز است که تو دل مامانشه.(22 مرداد 1390 ) عسل مامان دیگه کم کم شمارش معکوس داره شروع میشه . دیگه ایگه خیلی تو دلم بمونی 5 هفته بیشتر نمیشه یعنی به تعداد انگشتای یه دست. وای بازم اشکام سرازیر شد و نمی تونم بنویسم. بعدا میام .............
22 مرداد 1391

تولدم با تو

سلام دخملم امروز از ساعت 7/30 صبح هی تو دلم فوتبال بازی میکردی. حتما میدونستی که تولدمه واییییییییییی چه حس قشنگیه که درست تو روز تولدم یه نی نی هم تو دلم دارم  که تا 1 آینده به دنیا میاد . سال دیگه این موقع تو هم پیشمونی و 11 ماه داری. آخخخخخخخخخخخخخخخ جون. قراره شب با بابایی بریم بیرون. پس بهتره که برم کارامو بکنم. قول بده که دختر خوبی باشی و امروز کلی تکون بخوری. عاشقتمااااااااااااااااااا
9 مرداد 1391

تولد بابایی

سلام عشق مامانی چقد تابستون امسال با سالهای پیش فرق میکنه. امسال بابایی  تولد 36 سالگی شو با تو جشن گرفت وچقدر خوشحاله و همش میگفت سال دیگه این موقع گلبرگم هم پیشمونه . کلی هم از کادوی من و تو خوشش اومد آخه میدونی که بابایی حواس پرت شده و 2 از حلقه هاشو گم کرده.منم به دایی ممد سفارش داددم تا براش بسازه ولی حیف که کوچیک شد.اشکال نداره عوضش کلی سورپرایز شد. مامان منصوره(مامان بابا ) اینا هم ، هم اومدن سیسمونیتو دیدم هم کلی کادوهای خوجل خوجل برای من و شما و بابایی آوردن دستشون درد نکنه. هفته دیگه تولد مامانیه میام برات پست جدید میزارم حتما یه دنیا بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
1 مرداد 1391

سونوگرافی هفته 30

سلام گل قشنگ من   خوبی مامانی؟ دیروز که روی قشنگتو دیدم فهمیدم که حالت خوبه. بعد از 2 ماه بالاخره خانم دکتر سونو داد و منو فرستاد پیش دکتر شاکری . خودش که خیلی تعریفشو میکرد تازه من فکر میکردم که سونوی سه بعدی داده وقتی رفتم تو دیدم شروع کرد به سونوی معمولی .اولش یه کم ناراحت شدم ولی بعد قانع شدم که حتما نیازی نبوده آخه گلم همه میگن که سه بعدی ضرر داره.خلاصه گل قشنگمو با یه صورت گرد دیدم.  بابایی هم از قیافش معلوم بود که از دیدن شما داشت کیف میکرد. مامان بزرگ هم اومده بود ولی طفلک هی میگفت توی این که چیزی معلوم نیست. اینم از مشخصات شما: قد حدودا 40 سانتیمتر            ...
15 تير 1391

دلنوشته

 سلام به دختر نازم خوبی مامانی. الان یه دفعه دلم خواست یه چند خطی برات بنویسم. 4 شنبه که رفتیم دکتر و گفت همه چی خیلی آزمایش دیابت هم خوب بود. وزن مامانی هم تا به امروز 10 کلیو اضافه کردم 50 کیلو بودم الان شدم با اجازت 60 کیلو  خوبه فقط چون من خیلی درد دارم گفت که باید بیشتر استراحت کنم . یه سونو هم داد برای هفته دیگه. اخ جون 28 هفتگیت هم امروز تموم شد امروز صبح که از خواب بیدار شدم هوس ته جین کردم و قبل از اینکه برم کلاس سریع برنجشو خیس کردم و وقتی از کلاس امدم تند تند درست کردمش.الانم منتظرم تا دم بکشه و دوتایی با هم نوش جان کنیم. آخه مامانت یه کد بانوی حسابیه. راستی از کلاس برات بگم : مامانی شما یه ماهی میشه که میره کلاس...
8 تير 1391