گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

خوشحالم

نفس بابایی امشب مامانی هوس جیگر کرده بود با هم رفتیم جیگرکی جات خالی. من اونجا گستم که سال دیگه بیام اینجا نفس بابا هم بغلمونه   بابایی، خیلییییییییییییی خوشحالم       ...
12 بهمن 1390

یه کم دیگه هم بزرگ شدی

عشقم واییییییییییییییییییییییییییییییی. از کجا بگم امروز یعنی 10 بهمن 1390 برای اولین بار صدای قلب کوچولو تو شنیدم کلی اشکم در امد البته اشک شوق . یعنی مورچه کوچولوی 9 ملیمتری قلب داره؟    تازشم خانم دکتره گفت که سنت 7 هفته شده . آخییییییییییییییی جای بابایی هم خیلی خالی بود امده بود تا صدای قلبتو بشنوه ولی طفلک جای پارک پیدا نکرده بود   اشکال نداره دفعه بعدی میاد ایشاله که سالیان سال قلبت به همین زیبایی بزنه عزیز دلم     ...
12 بهمن 1390

حالم بده احوالم بده

عسل مامی چی کار داری میکنی  تو دل من آخه یه هفته ای می شه که حالم خیلی بده انگار کوه کندم دارم از خستگی میمیرم. از همه بو ها هم بدم میاد. ولی مطمئنم وقتی تو رو ببینم همه اینا یادم میره تازه فردا هم باید برم ناخن هامو درست کنم نمی دونم با بوی اون چی کار کنم       ...
12 بهمن 1390

اولین اسم انتخابی

نفس بابا عمو حامد برات اسم گذاشته اگه گفتی چییییییییییییی؟؟؟؟؟ تربچه قشنگه نه ولی نمی دونم اگه پسر باشی چی میخواد بهت بگه راستی بابایی دختری یا پسری؟   ...
12 بهمن 1390

از طرف مامی

eshghe man salam manam mami mozhi dige yavash yavash delam dare barat ye zare mishe dige nafasam be khatere doorit dar nemiyad goftam nafas midooni baba mohamad esmeto gozashte nafas albate na esme vagheeto   ...
27 دی 1390

از طرف بابایی

نفس بابا جیگر بابا مامانت منو خیلی اذیت می کنه اگه زودتر بیای منو از دست مامانت خلاص میکنی بابات مییضه   زودتر بیا بزگ شو بابا رو بوس کن بابا خوشش بیاد بوس بوس ...
27 دی 1390

وقتی فهمیدم دارم بابا می شم

سلام طلایه مامانت باز منو سر کار گذاشت. کلی سر به سرم گذاشت تا بهم بگه که دارم بابا می شم وقتی گفت خیلی حال کردم.  منتظرم هر چه زودتر ببینمت بوووووووووووووسسسسسسسسسس     ...
27 دی 1390