گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

واکسن 2 ماهگی

1391/8/29 0:21
نویسنده : mami
470 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل ناز من

بالاخره رفتیم مطب دکتر برادران و واکسن 2 ماهگیت رو هم زدیم و اما وقایع اون روز

روز 24 آبان 91 از صبح که از خواب بیدار شدی اینقد دخمل خوبی بودی و همش میخندیدی .طفلکم خبر نداشتی چه بلایی میخواد سرت بیاد .منم دیدم حالا که شارژی و سر حال یه ماساژ حسابی بدمت چون میدونستم که بعد از واکسن تا چند روز ماساژ ممنوع است.بعد از ماساژ تا ساعت 6 خوابیدی. بعد بابایی اومد و گفت ببین برای گلبرگ چی خریدم؟ آخی دخترم بابایی رفته بود 130 هزار تومن داده بود و یه دماسنج دیجیتال برات خریده بود دستش درد نکنه.منم  تند تند حاضرت کردم و رفتیم به سمت دکتر .چه بارونی هم میومد و کلی ترافیک بود.

خلاصه دکتر وزن و قدت رو گرفت: وزن:5450 و قد 59 به به دکتر گفت بچه شما توی منحنی رشد بین خیلی عالی و عالی قرار داده. خدایا شکرت.

بعد گفت خب پاشو بگیرید. بابایی که اصلا تحمل این جور کار را رو نداره .خودم دست به کار شدم و پاتو محکم گرفتم تو هم داشتی غر میزدی که یه دفعه جیغت رفت هوا. آخی الهی بمیرم با گریه تو اشک تو چشمام جمع شد ولی از اون جایی که من به قوی بودن و پر طاقت بودن معروفم اون یکی پاتو هم گرفتم و دوباره دکتر بهت یه واکسن دیگه زد . تو هم که دیگه نفست رفت از گریه. تا اومدی یه نفسی بکشی چند قطره فلج هم ریخت تو حلقت .خود دکتر دکتر گفت اینقد این تلخه که عاشقی یادش میره. دیگه از گریه کبود شده بودی و زودی بغلت کردم و با یه بدبختی کاپشنتو پوشیدیمو رفتیم تو ماشین و شیر بهت دادم و کمی ساکت شدی .آخی الی بمیرم اینقد ترسیده بودی که سینه مامانو محکم با لثه کوچولوت گرفته بودی و اصلا ول نمیکردی.

بعد رفتبم خونه مامان بزرگ و اونجا پاهاتو با دستمالهای استریل مامان بزرگ کمپرس کردیم .دیگه حالت خوب شده بود و میخندیدی.

خلاصه اومدیم خونه و تا ساعت 12 سر حال بودی و بازی میکردی . تا اینکه یه خراب کاری حسابی کردی و باید میشستمت. طبق معمول بردم و شستمو بابایی رو صدا کردم تا تو رو از من بگیره . تو همین حین یه دفعه یه جیغ بنفش کشیدی و دیگه افتادی به گریه . ولی بد گریه میکردی از ته حلق. اینقد بد بود که از ترس داشتم سکته میکردم یه بار که کامل نفست بالا نمیومد و منم وسط اتاق بغلت کرده بودم و داد میزدم گلبرگ گلبرگ....

بابایی هم توی اتاق تند تند دستمال رو اتو میکرد و میزاشتیم رو پای چپت ولی تو اصلا ساکت نمیشدی.

خلاصه اینقد توی بغلم تکونت دادم تا یه کم آروم شدی. و کم کم خوابت برد الهی بمیرم همش ناله میکردی. منم تا صبح 1 ساعت به یک ساعت دمای بدنت رو کنترل میکردم و سر ساعت بهت استامینفون رو بهت میدادم. صبح که از خواب بیدار شدی تب داشتی ولی خوش اخلاق بودی . ولی تند تند مبخوابیدی.تا اینکه شب شام مامان بزرگ اینا اومدن خونموم یه کم با بیحالی باهاشون بازی کردی و دوباره خوابیدی.

الهی من قربونت برم که اینقد دخمل پر طاقتی هستی. اون گریه ات هم فکر کنم به خاطر این بوده که دست من یا بابایی به پات خورده بوده.ببخشید مامانی ایشالا برای واکسن 4 ماهگیت بیشتر دقت میکنم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Mumy
3 آذر 91 19:35
دوماهگی دخی مبارککک بلاخره واکسنو هم زدی خیالت راحت شد من برا 4 ماهگی غصه گرفتتم ارمین هم برا دو ماهگی تا تکون میخورد جیغ میزدددد ماشالله چه نار و بزرگ شده