از طرف یه مامان تنبل
گل من میدونم که خیلی دیر دارم برات می نویسم ولی خودت میدونی که سه بار نوشتم و تا امدم ارسال کنم همش پرید. اینا ول کن
عزیزم من تقریبا یکماهی بود که رفته بودم خونه مامان بزرگ(مامان مامانی) مونده بودم به خاطر رنگ و نقاشی خونمون اونجا هم هر روز می رفتیم خریدای شما رو انجام میدادیم. وای یه روزم رففتیم یافت آباد. با بابا بزرگ و خاله مینا و دایی علی . طفلک بابا بزرگ خسته شده بود از دست من آخه همه مغازه هاورو دوست داشتم ببینم اونم تا یه صندلی گیر می اورد مینشست. ولی من یه رفتار بد ازم سر زد که به خاطرش
همش غصه می خورم. توی فروشگاه مادرلند یه تخت و کمد دیدم که خیلی گرون بود منم مثل بچه ها پا مو کردم توی یه کفش که اونو می خوام وای چقد حرکاتم زشت بود. بابای گناهی من هم میگفت ارزش نداره به چوب این همه پول بدی. خلاصه منصرف شدم و امدم از آپادانا برات خریدم الان که فکر میکنم میبینم حق با پدر گرامی بود. گلم تو از خدا بخواه که بابابزرگ مامانی رو بخشیده باشه.
تقریبا خریدات تموم شده و هر وقت اتاقتو چیدم از همه چی عکس می گیرم و برات میزارم
یه عالمه دوست دارم