گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

بای بای ام

1393/7/15 11:28
نویسنده : mami
499 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگلم

دیگه وقتش بود که از شیر بگیرمت ولی چون میخواستیم بریم مسافرت صبر کردم تا وقتی برگشتیم سر فرصت این کار رو انجام بدم و دو تایی توی مسافرت اذیت نشیم

از مشهد که برگشتیم بعد از دو روز یعنی 9 مهر ماه شروع کردم

یه تیکه از صبر زری رو که از عطاری گرفته بودم رو توی آب حل کردم و زدم و منتظر مونئم تا از خواب بیدار بشی و تو هم طبق معمول تا از خواب بیدار شدی گفتی مامان ام . سریع بغلت کردم گفتم مامانی ام اه اه شده هااااااا

گفتی نه نه خوبه و خوردی تعجب با کمال تعجب داشتی میخوردی و من فهمیدم که حتما کم زدم.

دوباره ظهر بیشتر زدم  و این بار تا خوردی گفتی مامان اه اه شده برو بشورخنده من گفتم نمیشه دخترم رفتی یه دستمال کاغذی اوردی و تند تند پاکش کردیزبان ولی خیلییییییییی دلم سوخت برات چون همش داشتی سعی میکردی که تمیزش کنی . خلاصه گریه و زاری و منم حواست رو پرت کردم

ظهر که موقع خوابت شد گفتم گلبرگ بیا ام بخور اولش گفتی تلخه ولی خوردی و خوابیدی

خلاصه این داستان رو دو روز تکرار کردم تا جمعه که تصمیم گرفتم که دیگه بهت اصلا ندم

یه کم توی روز عادت کرده بودی که ام تلخ شده ولی هنوز خواب شبت با ام بود

ظهر توی ماشین خوابت برد ولی شببببببببببببببب

چندین بار گفتی ام و من هی راضیت میکردم که ام تلخه حتی دو سه باری هم از اون تلخک زده بودم و تو هم خوردی و تلخی رو احساس کردی ولی بازم میخواستی

شب که شد هر چی بغلت کردم گفتم بخواب اصلا نمی فهمیدی باید چه جوری بخوابی اصلا بلد نیستی چشماتو ببندی وقتی یهت میگم چشماتو ببند با دوتا انگشتات چشماتو میبندی بعد گفتم بیا برات قصه بگم اولش خوب گوش میکردی ولی یه کم که میگذشت پا میشدی مینشستی و ادامه قصه رو خودت برا من میگفتی خلاصه هی می اومدی تو بغلم و دوباره بلند میشدی و میرفتی تا اینکه ساعت شد 2 . بهت گفتم گلبرگ اگه بری سوسکه میاد پاهاتو میخوره ها دیگه از ترس اومدی تو بغلم و نرفتی و همون طوری کم کم خوابت برد و این شد اولین شبی که گلم بدون ام خوابید و منم تا صبح اون شب رو کنارت خوابیدم و تو رو توی بغلم نگه داشتم درست مثل اولین شبی که به دنیا اومده بودی و توی بغلم تا نگه داشمت و شیرت دادم

بالاخره این دو سال با تمام خوبی هاش گذشت و من خوشحالم که خداوند مثل همیشه منو کمک کرد چون این مساله برای من خیلییییییییییییی مهم بود و من عزمم رو جزم کرده بودم تا ذو سال کامل رو به دخترم شیر بدم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)