گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

گلبرگ و عمو فیتیله ها

عشققققققققققق مامانی   خب چون توی مرحله سخت از شیر گرفتن هستیم مجبورم زیاد بیرون ببرمت تا حواست پرت بشه عید قربان که داشتی برنامه مورد علاقه ات رو نگاه میکردی عمو فیتیله ها رو میگم یه دفعه اعلام کرد که امشب میان توی برج طوبی و همه بچه ها میتونن بیان اونجا منم که آماده عصر که شد رفتیم البته برنامه خاصی نبود فقط یه غرفه اونجا داشتن و اومده بودن با مردم عکس بندازن تو عاشققققققققققققق این فتیله ها هستی تمام برنامه هاشون رو برات ظبت کردم و تو با اونا غذا میخوری آروم میشینی و میزاری من کارو رو بکنم  میرقصی خلاصه خیلی دوستشون دارری ولی نمیدونم وقتی که از نزدیک دیدشون چرا ماتت برده بود و هیچ عکس العملی نشون نمیدادی...
15 مهر 1393

بای بای ام

خوشگلم دیگه وقتش بود که از شیر بگیرمت ولی چون میخواستیم بریم مسافرت صبر کردم تا وقتی برگشتیم سر فرصت این کار رو انجام بدم و دو تایی توی مسافرت اذیت نشیم از مشهد که برگشتیم بعد از دو روز یعنی 9 مهر ماه شروع کردم یه تیکه از صبر زری رو که از عطاری گرفته بودم رو توی آب حل کردم و زدم و منتظر مونئم تا از خواب بیدار بشی و تو هم طبق معمول تا از خواب بیدار شدی گفتی مامان ام . سریع بغلت کردم گفتم مامانی ام اه اه شده هااااااا گفتی نه نه خوبه و خوردی با کمال تعجب داشتی میخوردی و من فهمیدم که حتما کم زدم. دوباره ظهر بیشتر زدم  و این بار تا خوردی گفتی مامان اه اه شده برو بشور من گفتم نمیشه دخترم رفتی یه دستمال ...
15 مهر 1393

سفر به مشهد

عسل من   وقتی توی دل مامان بودی من با خودم نیت کردم که بعد از به دنیا اومدنت اولین سفری که بری مشهد باشه امااااااااااااااااااا همه جا رفتی جز مشهد اخه تا به دنیا امدی و یه ذره جون گرفتی شد زمستون بعدشم مشهد هواش تا خرداد ماه سرده تابستونم که ادم دوس داره بره شمال بعدشم من میخواستم با هواپیما بریم مشهد که شرایطش جور نبود تا اینکه به بابایی گفتم بیا تولد 2 سالگی گلم رو بریم مشهد هی گفت حالا صبر کن تا اینکه خودم تصمیم گرفتم که برم ولی بابا گفت که تنهایی نمیشه یکی باید باهاتون باشه بالاخره مامانم رئ راضی کردم تا با مابیاد یه دفعه بابابزرگ هم گفت منم میام دایی علی گفت منم فعلا کاری ندارم میام خلاصه یه چهار روزی بردمت مشهد و این ش...
15 مهر 1393
1