گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

دو رقمی

عسلکم دهمین ماهگردت مبارک 2 رقمی شدن ماهای زندگیت مبارک نفسم وقتی فکر میکنم میبینم که چقد زود گذشت این 10 ماه که تو پیش مایی ولی انگار که 10 ساله که پیشمونی پارسال این موقع که 7 ماهه بودم کم کم دیگه وزن گرفتنت تو دلم سرعت میگرفت. چقد لذت بخش بود. دیروز بردمت دکتر برای چکاب ماهانه: وزنت 8/700 و قدت 73 بود و دکترت راضیه ولی مامانت ناراضی...... خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو صیحیح  و سالمی و هیچ مشکلی نداری. حالا لاغر و تپل بودنت اصلا مهم نیست. از دکتر که برگشتیم یه کیک  خریدیم و رفتیم خونه بابابزرگ تا دایی علی ازت عکسای خوشگا بندازه                 ...
27 تير 1392

عکسای جشن دندونی

گلم آره من شرمندتم آخه چی کار کنم عکسا دست زن دایی الهام بود تازه هفته پیش ازش گرفتم ریختم توی فلش بعد همون شب فلش گم شد تا اینکه امشب اینقد خونه بابابزرگ رو گشتم تا اینکه فلش رو از توی کیف ماشین ریش تراش بابابزرگ پیدا کردم. بابا بزرگ خیلی پیر شده حتما فکر کرده این فلش مربوط به وسایل خودشونه . بعد از1 ماه اینم از عکساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:   کیک دخمل خوشلم:     ایجا تور انذاختیم روی سرت و نقل میپاشیدیم         اینجا هم عکس غذا ها رو میزارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی که مامانت چقد برات زخمت کشی...
9 تير 1392

عروسک 8 ماهه

گلبرگ جان تا این لحظه 8 ماه و 1 روز سن دارد.   عسلکم 8 ماهگیت مبارک باشه. یعنی اینقد شیرین و با مزه شدی که حتی 1 لحظه هم نمی تونم ازت دور باشم حتی وقتی که خوابی دلم برات تنگ میشه.روزا هم که بیداری اینقد  شیطونی میکنی که یا باید از زیر مبل و صندلی بیارمت بیرون یا مواظبت باشم خرابکاری نکنی. کارهایی که جدیدا انجام میدی: جیغ میزنی و خودت هم لذت میبری بغل رفتن رو داری یاد میگیری و بغل خیلی ها میری بعضی وقتا هم از بغل من بیرون نمیای سینه خیز میری مثل فرفره کاملا میشینی و از اون حالت به حالت خوابیده هم میتونی بری ولی برعکسشو هنوز نمی تونی کم کم دد رفتن رو هم داری میفهمی یعنی تا در رو باز میکنم فکر میکنی میخوام برم و ...
5 تير 1392

اولین مسافزت با ماشین

خوشگلم توی تعطیلات رفتیم شمال خونه علی یه هفته ای موندیم امااااااااااااااااااااا رفتنا که پدر منو دراوردی همش نق زدی فقطم یه یه ساعتی خوابیدی ولی  جاده رو بیدار بودی و اذیت میکردی شاید گوشت میگرفت شایدم پیچها حالت رو بد میکرد. به هر حال ساعت 2 شب دیگه تقریبا از خواب بیهوش شدی. ولی از فرداش همش در حال نق زدن و بد اخلاقی کردن بودی تا به حال اینجوری ندیده بودمت حتی وقتی مریض هم میشدی . فقطم بغل منو میخواستی . کنار دریا میرفتیم گریه میکردی از صدای دریا میترسیدی پا تو هم که زدم  تو آب کلی گریه کردی جنگل میرفتیم گریه. میرفتیم بستنی بخوریم گریه.وایییییییییی خلاصه یه کم سخت بود ولی خوش گذشت ولی قسمت بد این مسافرت مریض ش...
5 تير 1392
1