گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

سونوگرافی هفته 30

سلام گل قشنگ من   خوبی مامانی؟ دیروز که روی قشنگتو دیدم فهمیدم که حالت خوبه. بعد از 2 ماه بالاخره خانم دکتر سونو داد و منو فرستاد پیش دکتر شاکری . خودش که خیلی تعریفشو میکرد تازه من فکر میکردم که سونوی سه بعدی داده وقتی رفتم تو دیدم شروع کرد به سونوی معمولی .اولش یه کم ناراحت شدم ولی بعد قانع شدم که حتما نیازی نبوده آخه گلم همه میگن که سه بعدی ضرر داره.خلاصه گل قشنگمو با یه صورت گرد دیدم.  بابایی هم از قیافش معلوم بود که از دیدن شما داشت کیف میکرد. مامان بزرگ هم اومده بود ولی طفلک هی میگفت توی این که چیزی معلوم نیست. اینم از مشخصات شما: قد حدودا 40 سانتیمتر            ...
15 تير 1391

دلنوشته

 سلام به دختر نازم خوبی مامانی. الان یه دفعه دلم خواست یه چند خطی برات بنویسم. 4 شنبه که رفتیم دکتر و گفت همه چی خیلی آزمایش دیابت هم خوب بود. وزن مامانی هم تا به امروز 10 کلیو اضافه کردم 50 کیلو بودم الان شدم با اجازت 60 کیلو  خوبه فقط چون من خیلی درد دارم گفت که باید بیشتر استراحت کنم . یه سونو هم داد برای هفته دیگه. اخ جون 28 هفتگیت هم امروز تموم شد امروز صبح که از خواب بیدار شدم هوس ته جین کردم و قبل از اینکه برم کلاس سریع برنجشو خیس کردم و وقتی از کلاس امدم تند تند درست کردمش.الانم منتظرم تا دم بکشه و دوتایی با هم نوش جان کنیم. آخه مامانت یه کد بانوی حسابیه. راستی از کلاس برات بگم : مامانی شما یه ماهی میشه که میره کلاس...
8 تير 1391

گلبرگ 26 هفته شد

گل من    26 هفته و 2 روز و 12 ساعت که تو دل مامانشه   آخ جون داریم کم کم به هفت ماهگی هم نزدیک میشیم. هنوزم باورم نشده که من یه مامانم میدونی دخترم وقتی تکون نمیخوری و یا حتی وقتی تکونات ضعیفه من چقد میترسم میدونی مامانی وقتی اینقد دلم درد میگیره که فقط باید دراز بکشم چقد نگرانت میشم. پس تو هم دختر خوبی باش و دل من سفت بچسب و محکم و قوی باش و نزار این چیزا روت تاثیر کنه تا هفته 37 . از اون به بعد دیگه نگران نیستم و همه چیزا رو میسپرم به خدا راستی رفتیم با دایی علی قشنگترین رو تختی رو برات خریدیم عکسو بعدا برات میزارم. الانم منتظر نشستم تا تخت و کمد شما بیارن و نصب کنن. از بابایی برات بگم همش راه...
6 تير 1391

از طرف یه مامان تنبل

  گل من میدونم که خیلی دیر دارم برات می نویسم ولی خودت میدونی که سه بار نوشتم و تا امدم ارسال کنم همش پرید. اینا ول کن عزیزم من تقریبا یکماهی بود که رفته بودم خونه مامان بزرگ(مامان مامانی) مونده بودم به خاطر رنگ و نقاشی خونمون اونجا هم هر روز می رفتیم خریدای شما رو انجام میدادیم. وای یه روزم رففتیم یافت آباد. با بابا بزرگ و خاله مینا و دایی علی . طفلک بابا بزرگ خسته شده بود از دست من آخه همه مغازه هاورو دوست داشتم ببینم اونم تا یه صندلی گیر می اورد مینشست. ولی من یه رفتار بد ازم سر زد که به خاطرش همش غصه می خورم. توی فروشگاه مادرلند یه تخت و کمد دیدم که خیلی گرون بود منم مثل بچه ها پا مو کردم توی یه کفش که اونو می خوام وای چقد حرک...
6 تير 1391

بهترین احساس زندگیم تا به امروز

کوچولوی مامانی می خوام اعتراف کنم که حرکتها و تکون حوردن های تو بهترین احساسی هست که تا به حال تو زندگیم تجربه کردم و به همون نسبت وقتی که تکون نمیخوری به اندازه یه دنیا نگرانت می شم. راستی میدونی که اولین بار که تو دلم حست کردم و اولین حرکات تو رو حس کردم کی بود؟  4 شنبه 16 فروردین  1390 ساعت 9 شب درست در هفته 16 بارداری و تا به الان که دارم برات مینویسم و تو هم داری برا من دلبری میکنی . راستی یادته که یه روز اومده بودم خونه مامان بزرگ و تو اون روز رو اصلا تکون  نخوردی تا فردا من چقد گریه کردم. پس عزیز دلم هر روز دل مامانی رو با تکون خوردنهات شاد کن یه عالمهههههههههههههههههههههه بووووووووووووو...
6 تير 1391

دخمل بابا

 دلم برات تنگ شده بابایی مامانی می گه منکه شبا میام خونه تو تو دلش میای جلوتر .راست میگه؟ یعنی تو بابایی رو میشناسی؟ حتما میشنوی که چقد باهات حرف می زنم.  دخملی خیلی دوست دارم. دخملی منو بیشتر دوست داری یا مامانت. راستی مامانی امروز یه عروسک بهم نشون داد که خیلی خوشگل و ناز بود کچل هم بود. منم بعد از اینکه کلی ذوق کردم گفتم که اینو بزاره توی تختت.تا خودتم بیای بری پیشش دوتایی با هم بخوابیم. دخملی یه اوتوبوس آدم منتظر تو هستن . میدونی چرا ؟ چون ما اصلا دخملی نداریم تو هم تو خانواده من و هم تو خانواده مامانی اولین دخملی هستی خیلی دوست دارم نفس بابا     ...
6 تير 1391
1