گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

اولین مروارید گلم

عششششششششششقققققمممممم رویش اولین مرواریدات مبارکت باشههههههه. جمعه 30 فروردین ماه 92 بود که احساس مادرانه ام بهم گفت که لثه کوچولوتو لمس کنم. و دیدم بلههههههههههههههههه یه چیز تیز میخوره به انگشتم. وایییییی باورم نمی شد سرع رفتم یه قاشق کوچولو آوردم و زدم به لثه ت تق تق صدا داد . انگار دنیا رو دادن به من. زودی رفتم بابای رو بیدار کردم و گفتم پا شو یه کار مهم دارم. قاشق و دوباره زدم به لث شما و بابای هم کلی ذوق کرد. مبارکت باشههههههههههه ایشاله
1 ارديبهشت 1392

7 ماهگی

دختر خوشگلم امروز 24 فروردین ماه 1392 7 ماهه شد. امروز با بابایی رفتیم آرایشگاه و 2 ساعت بابایی شما رو تو ماشین نگه داشت یک ساعتشو خواب بودی بعدشم که من اومدم مثل همیشه دخمل ساکت و ماهی بودی دست بابا محمد هم درد نکنه. بعدشم بابا یی رفت و یه کیک شکلاتی خرید و اومدیم خونه و 7 ماهگی شما رو جشن گرفتیم ایشاله 70 سالگیت دخترم راستییییییییی برات cd خریدم  baby aeinstin . یک س دی آهنگ شاد هم خریدم تا میزارمش شورع میکنی به سرسری کردن. قربون اون سر کوچولوت برم آخه این کار را رو از کجا یاد گرفتی؟ یه موش کوکی هم خریدم کلی ازش میترسی ولی با پر رویی تمام برش میداری و غر میزنی و ناله میکنی ولی اصلا زمین نمیدازیش و همش میخوای کشفش کنی عروسک ه...
25 فروردين 1392

بدون شرح

بدون شرح   این پارسال ما..........     این امسال ما..........   ...
22 فروردين 1392

6 ماهگی

عشق من فقط اومدم برات بنویسم که عزیز دلم نیم سال از اومدن تو پیش ما گذشت و چه زود گذشت............ ایشالاه 60 سالگیت طفلک دایی علی اومد و کلی ازت عکس انداخت ولی متاسفانه اصلا همکاری نمیکردی   اینم عکساش     فکر کنم گرمت شده بود منم مجبور شدم سریعا لباستو عوض کنم ...
15 فروردين 1392

واکسن 6 ماهگی

دخترم اول بگم که لطفا به تاریخ این زیر توجه نکنید. چون مامان کلی سرش شلوغ بوده و نتونسته سر موقع بیاد و بنویسه آخه واکسن 6 ماهگیتو در تاریخ 26 اسفند زدیم. خب درشت شبای عید بود و همش درگیر خرید و تهیه و تدارکات عید خدا رو شکر زیاد اذیت نشدی ولی چون این واکسن یادآور 2 ماهگی بود و 2 تا بود یه کم تب بیشتر کردی و 2 روز هم طول کشید.خب خدا رو شکر فعلا تموم شد رفت تا 1 سالگی اینم عکسایی هست که داشتیم میرفتیم تند تند ازت انداختم قربونت برم که همیشههههههه خندانییییییی         ...
7 فروردين 1392

نزدیک سال تحویل

نمیدونم چی بنویسم اخه ساعت 2/20 دقیقه است و فقط یه ربع مونده به تحویل سال خدایا به تمام داده ها نداده هات شکر خدایا ممنون که تو این سال به من لیاقت مادر شدن را دادی خدیا شکر به خاطر این همه لطفت خدایا به خاطر دخمل ماهی که به ما دادی ازت یه عالمه که کمه یه ...... نمیدونم چه قد شکرت کنم پارسال این موقع اینقد حالم بد بود که همش خواب بودم . خب زودی برم شمعا روشن کنم و زیر رشته پلویی که درست کردم رو خاموش کنم. زودی میام...........
30 اسفند 1391

دنده عقب

واااااااااااااااای عشق مامان دیروز یعنی درست 6 ماهگیت که تموم شد .شروع کردی به دنده عقب رفتن دیروز نشسته بودم پیش تو و روی زمین و داشتم نهارم رو میخوردم  یه دفعه دیدم تو داری سعی میکنی بیای به طرف منو میخواستی ظرف سس رو برداری ولی نمی تونستی همش دنده عقب میرفتی  و کلی هم حرص میخوردی  منم از ذوق اشک تو چشمام جمع شده بود و سریع زنگیدم به بابایی و براش تعریف کردم   قربونت برم که هر ماهت که تموم میشه کارای جدید از خودت نشون میدی.   اینم عکساش         این جا هم وقتی گزاشتمت توی تخت دنده عقب رفتی. خخخخخخخخخخخخخ   ...
23 اسفند 1391