گلبرگگلبرگ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

میوه تابستونی دلچسب

روزت مبارک دخترم

نفس مامان روزت مبارک عزیزم امروز شنبه 16 شهریور ماه روز تولد حضرت معصومه است و روز دختر. یعنی مثل برق و باد گذشت پارسال این موقع 2 روز بود که تو به دنیا اومدی و من توی بیمارستان بودم . وقتی بابابزرگ (بابای خودم)میخواست اذان توی گوشت بگه مامان جونت (مامان بابا) گفت که اسمشو بگید فاطمه ولی من سریع گفتم نه فردا تولد حضرت معصومه هست و من میخوام توی گوشش به نام معصومه اذان بگید وای چه لحظه هایی بود و من از استرس داشتم میمردم آخه بابابزرگ دستش میلرزه و من همش میترسیدم که تو از دستش بیفتی. چه زود و چه شیرین گذشت................ دخترم روزت مبارک   ...
16 شهريور 1392

مقداری عکس

عسلم چند وقتیه که عکس نزاشتم اینها رو هم خیلی وقته که تصمیم داشتم بزارم گلبرگ 7 ماهه     گلبرگ 8 و نیم ماهه   گلبرگ 9 ماهه           گلبرگ 10 ماهه: عزیزم چون هوا خوبه تقریبا هفته ای 2 بار میریم رو بالکن و افتاب میگیرم                   یعنی نفس منییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...
8 شهريور 1392

9 مرداد تولد مامان مزگان

عروسک خوشگل من میدونم کلی از تولدم گذشته اخه اینترنت ندارم امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   کلی عکسای جالب گرفتم همون لباسای بارداری رو پوشیدم و تو رو تو بغلم گرفتم و مثل همون مدلهای پارسال با این تفاوت که پارسال با یه دل قلنبه بودم و امسال تو تو بغلم  خدا رو 1000000000000000000000000000 هزار مرتبه به خاطر وجودت شکر میکنم که تمام زندگی منو پر از گلبرگ کرده.  
22 مرداد 1392

11 ماهگی

عشق کوچولوی مامان فردا 11 ماه رو هم پر میکنی اینقد شیطونی که نگو فکر کنم از دیوار راست بری بالا با انگشتت به همه چی اشاره میکنی کلمه ماما رو میگی ولی نه به معنی مامان عوضش همش میگی عمه عمه. خب خدا رو شکر عمه نداری وگرنه عمت کلی ذوق مرگ میشد که داره منو صدا میکنه. ولی کلمه نی نی رو کاملا درست و به جا میگی و عاشق نی نی ها یی فوق العاده  اجتماعی هستی و بغل همه میری کلی هم پیش همه میمونی مخصوصا دایی علی تنها میمونی و من از این بابت بسیار خوشحالم چون می تونم همه جا برم و به همه کارام برسم هنوزم مثل فرفره چهاردست و پا میری  وقتی بهت میگم وایستا 3 ثانیه وایمیستی  ولی یادت که میفته اروم میشینی یا میای بغلم خب مامان...
22 مرداد 1392

دو رقمی

عسلکم دهمین ماهگردت مبارک 2 رقمی شدن ماهای زندگیت مبارک نفسم وقتی فکر میکنم میبینم که چقد زود گذشت این 10 ماه که تو پیش مایی ولی انگار که 10 ساله که پیشمونی پارسال این موقع که 7 ماهه بودم کم کم دیگه وزن گرفتنت تو دلم سرعت میگرفت. چقد لذت بخش بود. دیروز بردمت دکتر برای چکاب ماهانه: وزنت 8/700 و قدت 73 بود و دکترت راضیه ولی مامانت ناراضی...... خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو صیحیح  و سالمی و هیچ مشکلی نداری. حالا لاغر و تپل بودنت اصلا مهم نیست. از دکتر که برگشتیم یه کیک  خریدیم و رفتیم خونه بابابزرگ تا دایی علی ازت عکسای خوشگا بندازه                 ...
27 تير 1392

عکسای جشن دندونی

گلم آره من شرمندتم آخه چی کار کنم عکسا دست زن دایی الهام بود تازه هفته پیش ازش گرفتم ریختم توی فلش بعد همون شب فلش گم شد تا اینکه امشب اینقد خونه بابابزرگ رو گشتم تا اینکه فلش رو از توی کیف ماشین ریش تراش بابابزرگ پیدا کردم. بابا بزرگ خیلی پیر شده حتما فکر کرده این فلش مربوط به وسایل خودشونه . بعد از1 ماه اینم از عکساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:   کیک دخمل خوشلم:     ایجا تور انذاختیم روی سرت و نقل میپاشیدیم         اینجا هم عکس غذا ها رو میزارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی که مامانت چقد برات زخمت کشی...
9 تير 1392

عروسک 8 ماهه

گلبرگ جان تا این لحظه 8 ماه و 1 روز سن دارد.   عسلکم 8 ماهگیت مبارک باشه. یعنی اینقد شیرین و با مزه شدی که حتی 1 لحظه هم نمی تونم ازت دور باشم حتی وقتی که خوابی دلم برات تنگ میشه.روزا هم که بیداری اینقد  شیطونی میکنی که یا باید از زیر مبل و صندلی بیارمت بیرون یا مواظبت باشم خرابکاری نکنی. کارهایی که جدیدا انجام میدی: جیغ میزنی و خودت هم لذت میبری بغل رفتن رو داری یاد میگیری و بغل خیلی ها میری بعضی وقتا هم از بغل من بیرون نمیای سینه خیز میری مثل فرفره کاملا میشینی و از اون حالت به حالت خوابیده هم میتونی بری ولی برعکسشو هنوز نمی تونی کم کم دد رفتن رو هم داری میفهمی یعنی تا در رو باز میکنم فکر میکنی میخوام برم و ...
5 تير 1392

اولین مسافزت با ماشین

خوشگلم توی تعطیلات رفتیم شمال خونه علی یه هفته ای موندیم امااااااااااااااااااااا رفتنا که پدر منو دراوردی همش نق زدی فقطم یه یه ساعتی خوابیدی ولی  جاده رو بیدار بودی و اذیت میکردی شاید گوشت میگرفت شایدم پیچها حالت رو بد میکرد. به هر حال ساعت 2 شب دیگه تقریبا از خواب بیهوش شدی. ولی از فرداش همش در حال نق زدن و بد اخلاقی کردن بودی تا به حال اینجوری ندیده بودمت حتی وقتی مریض هم میشدی . فقطم بغل منو میخواستی . کنار دریا میرفتیم گریه میکردی از صدای دریا میترسیدی پا تو هم که زدم  تو آب کلی گریه کردی جنگل میرفتیم گریه. میرفتیم بستنی بخوریم گریه.وایییییییییی خلاصه یه کم سخت بود ولی خوش گذشت ولی قسمت بد این مسافرت مریض ش...
5 تير 1392